معنی خشک اندیش فلسفی
حل جدول
واژه پیشنهادی
دگم
لغت نامه دهخدا
اندیش.[اَ] (نف مرخم) در ترکیب بجای اندیشنده نشیند. (از یادداشت مؤلف). پندارنده و اندیشه کننده و نگرنده و تفکرکننده و تأمل کننده و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد مانند خیراندیش... (ناظم الاطباء). فکرکننده به معنی فاعل و این اکثربترکیب می آید چنانکه پس اندیش... (آنندراج). آخراندیش، بداندیش، چاره اندیش، خیال اندیش، خیراندیش، دوراندیش، دولت اندیش، زیرک اندیش، ستم اندیش، شراندیش، صلاح اندیش، عاقبت اندیش، عدداندیش، کج اندیش، کم اندیش، کوته اندیش، مآل اندیش، محال اندیش، مصلحت اندیش، نکواندیش، نکونامی اندیش، نیک اندیش، وفااندیش. (یادداشت های مؤلف). || (اِمص) اندیشیدن. (ناظم الاطباء).
فلسفی
فلسفی. [ف َ س َ] (ص نسبی) منسوب به فلسفه. فیلسوف. (یادداشت مؤلف). حکیم و دانشمند، و این منسوب است به فلسفه که به معنی حکیم و دانشمند شدن است. (غیاث از منتخب):
هست طبیب ِ بزرگ و هست منجم
فلسفی و هندسی و صاحب سؤدد.
منوچهری.
وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری
درخواستم این حاجت وپرسیدم بی مر.
ناصرخسرو.
فلسفی فلسی و یونان همه یونی ارزد
نفی این مذهب یونان به خراسان یابم.
خاقانی.
نقد هرفلسفی کم از فلسی است
فلس در کیسه ٔ عمل منهید.
خاقانی.
فلسفی مرد دین مپندارید
حیز را جفت سام یل منهید.
خاقانی.
فلسفی میگفت چون دانی حدوث
حادثی ّ ابر چه داند غیوث.
مولوی.
رجوع به فلسفه شود.
کوتاه اندیش
کوتاه اندیش. [اَ] (نف مرکب) کوته اندیش و آنکه از عاقبت کار نیندیشد و غافل. (ناظم الاطباء). کوته اندیش. (فرهنگ فارسی معین):
هنگام جدال خصم کوتاه اندیش
دل بد مکن از شکستن لشکر خویش.
ولی دشت بیاضی.
و رجوع به کوته اندیش شود.
نیکی اندیش
نیکی اندیش. [اَ] (نف مرکب) نیک اندیش. خیرخواه.
صواب اندیش
صواب اندیش. [ص َ اَ] (نف مرکب) راست اندیش. (آنندراج). درست اندیش. آنکه اندیشه ٔ او صواب بود.
ترکی به فارسی
فلسفی
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) در ترکیب بجای (اندیشنده) آید: بد اندیش خیر اندیش دوراندیش نیک اندیش. ، (اسم) اندیشه: اندیشمند اندیشناک.
عاقبت اندیش
دور اندیش، آخربین
صلاح اندیش
نیک اندیش نیکخواه (صفت) مصلحت جو خیر اندیش.
فلسفی
منسوب به فلسفه، فیلسوف حکیم و دانشمند شدن است
نغول اندیش
(صفت) ژرف اندیش عمیق اندیش جمع: نغول اندیشان: نزد من فضلا و محققان وزیرکان و نغول اندیشان آیند.
معادل ابجد
1545